menusearch
sepanjom.ir

معجزه امام هادی علیه السلام و رسوایی دشمنان

۱۳۹۸/۱۲/۷ چهارشنبه
(0)
(0)
معجزه امام هادی علیه السلام و رسوایی دشمنان
معجزه امام هادی علیه السلام و رسوایی دشمنان

معجزه امام هادی علیه السلام و رسوایی دشمنان

ابو هاشم جعفرى مى ‏گويد: در زمان متوکل، زنى ادعا کرد که زينب دختر فاطمه (سلام اللَّه عليها) دخت گرامى رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) مى ‏باشد.
متوکل به او گفت: تو زن جوانى هستى، در حالى که چندين سال از وفات رسول خدا ( صلّى اللَّه عليه و آله) مى‏ گذرد.
آن زن گفت: رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- دستش را به سرم کشيد و از خدا خواست که در هر چهل سال، دوباره جوانى را به من برگرداند. و من تا به حال، خودم را به مردم معرّفى نکرده بودم تا اينکه الآن نيازمند شدم و اظهار کردم! متوکل، فرزندان کهنسال ابو طالب، عباس و قريش را جمع کرد و جريان را به آنها گفت.
برخى از آنان روايت نمودند که زينب، دختر فاطمه ( سلام اللَّه عليها) در فلان سال فوت کرده است.
متوکل به زن گفت: در مورد اين روايت چه مى‏ گويى؟
آن زن گفت: دروغ است؛ چون کار من از مردم پوشيده بود و هيچ کس نمى ‏دانست من مرده‏ام يا زنده.
متوکل رو به آنها گفت: جز اين روايت دليل ديگرى داريد.
گفتند: خير.
گفت: تا دليلى نباشد که او را وادار کند از ادّعاى خود دست بردارد، به او چيزى نمى ‏گويم.
گفتند: امام على النقى ( عليه السّلام) را احضار کن. شايد بتواند دليلى غير از دليل ما بياورد.
متوکل دنبال امام ( عليه السّلام-) فرستاد. وقتى حضرت آمد و قضيّه آن زن را به وى گفت، حضرت فرمود: دروغ مى‏ گويد: زينب که در فلان سال و فلان ماه و فلان روز، وفات کرده است.


متوکل گفت: اينها هم مثل سخن تو را گفتند: ولى من قسم خوردم بدون دليلى که او را وادار کند از ادعاى خود برگردد، با او کارى نداشته باشم. حضرت فرمود: ناراحت نباش، اينجا دليلى است که او و کسانى ديگر را وادار مى‏ کند تا به حق اقرار کنند.
متوکل گفت: آن چيست؟
امام فرمود: گوشت فرزندان فاطمه (سلام اللَّه عليها) بر درندگان حرام است. او را در ميان درندگان بينداز. اگر از فرزندان فاطمه (سلام اللَّه عليها) باشد آسيبى به وى نمى ‏رسانند.
متوکل به زن گفت: اکنون چه مى ‏گويى؟
زن گفت: او مى‏ خواهد من کشته شوم.
حضرت فرمود: اينجا عده‏ اى از فرزندان فاطمه (سلام اللَّه عليها) هستند. هر کدام از آنها را که مى‏خواهى ميان درندگان بينداز. در اين هنگام، چهره ‏هاى همه آنان تغيير کرد.
بعضى از دشمنان حضرت گفتند: چرا او به غير خودش حواله مى ‏دهد؟ خودش برود.
متوکل هم علاقه داشت که امام (عليه السّلام) برود و بدون اينکه او در قتل حضرت، دخالتى داشته باشد، کشته شود. از اين رو، رو به حضرت کرد و گفت:
اى ابو الحسن! چرا خودت نمى ‏روى؟
امام فرمود: اگر بخواهى مى ‏روم.
متوکل گفت: پس همين کار را بکن! امام فرمود: ان شاء اللَّه مى ‏روم. نردبانى نصب کردند و حضرت، وارد شد. در آنجا شش شير وجود داشت. وقتى امام به آنجا رفت و نشست، شيرها آمدند و دور او حلقه زده و نشستند. و سرهايشان را به زمين گذاشتند. حضرت دستش را بر يک يک آنها مى‏ کشيد و اشاره مى ‏کرد که به طرفى برود، و شير مى‏ رفت تا اينکه همه برخاستند.


وزير متوکل به او گفت: اين خوب نيست. قبل از اينکه اين خبر در شهر پخش شود، دستور بده تا امام از آنجا خارج شود.
متوکل گفت: اى ابو الحسن! ما نمى‏ خواستيم به تو آسيبى برسد. و يقين داشتيم که تو راست مى‏ گويى. اکنون دوست داريم که تو بالا بيايى. حضرت برخاست و به طرف نردبان آمد. و شيرها دنبال او بودند و خودشان را به لباس امام مى ‏ماليدند.
وقتى که امام پايش را به اولين پله نهاد، سرش را برگرداند و اشاره کرد که بر گردند. همه شيرها نيز برگشتند. حضرت بالا آمد و فرمود: هر کس گمان مى‏ کند فرزند فاطمه(سلام اللَّه عليها) است، برود و در آنجا بنشيند.
متوکل رو به آن زن کرد و گفت: برو پايين.
زن گفت: به خدا قسم دروغ گفتم. من دختر فلانى هستم احتياج وادارم کرد تا چنين ادعايى بکنم.
متوکل گفت: او را ميان درندگان بيندازيد. مادر متوکل واسطه شد و نگذاشت او را پيش شيران بيندازند «1».

 

کتاب جلوه های اعجاز معصومین علیهم السلام ص۳۲۵و۳۲۶

 

نظرات کاربران
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

بستن
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

0 نظر