menusearch
sepanjom.ir

شخصیت والای حضرت ام البنین سلام الله علیها

۱۴۰۰/۱۰/۲۵ شنبه
(0)
(0)
شخصیت والای حضرت ام البنین سلام الله علیها
شخصیت والای حضرت ام البنین سلام الله علیها

نسب و حسب امّ البنین

امّ­ البنین؛ (فاطمه)، دختر حزام بن خالد بن ربیعه (برادر شاعر معروف دوران قبل از اسلام عصر جاهلیت صاحب یکی از محلّقات سبعه)، فرزند عامر بن کلاب بن ربیعة بن عامر بن صعصعه کلابی.[1]

مادرش؛ شمامه، دختر سهیل بن عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب[2] و اجداد و نیاکان او، همه از دلاوران عرب در عصر جاهلیت بودند که حماسه های جاویدان داشتند، تا آنجاکه در شجاعت و سخاوت زبانزد خاص و عام بودند. در وصف‌ آنها همین بس که جناب عقیل بن ابوطالب گفت:

«در میان قوم عرب نمی‌توان کسی را یافت که از پدران و نیاکان امّ البنین شجاع تر و دلاورتر باشد.»[3]

داستان ولادت امّ البنین

آورده اند که حزام بن خالد بن ربیعه، در حال سفر بود که همسرش، فاطمه (امّ البنین) را به دنیا آورد. او در یکی از شب ها خواب دید که بر روی زمین حاصل خیزی نشسته و از دوستان و یاران خود دوری گزیده است و در این حال، مرواریدی در دست دارد که پیوسته آن را زیر و رو می‌کند و بر زیبایی آن، سخت شیفته است. ناگاه مردی از سوی بادیه، سوار بر اسب، به سوی او آمد. همین که به او رسید، سلام کرد و آن مرد جواب سلامش را داد. آنگاه مرد سوارکار گفت: این مروارید را که در دست داری، چند می‌فروشی؟

وی پاسخ داد: من قیمت آن را نمی‌دانم. شما آن را چند می‌خری؟ آن مرد پاسخ داد: من نیز نمی‌دانم قیمت آن چند است. امّا می‌خواهم آن را به یکی از امیران هدیه کنم. در عوض چیزی را برای تو ضمانت می‌کنم که گرانبهاتر از درهم و دینار است. حزام بن خالد پرسید: آن چیست که از درهم و دینار گرانبهاتر است؟!

گفت: من ضمانت می‌کنم که تو نزد او قرب و مقام و جاه و جلال ابدی داشته باشی.

حزام گفت: واقعاً تو مرا به این مقام می‌رسانی؟

گفت: آری.

پرسید: تو هم در این ماجرا واسطه من می‌شوی؟!

گفت: آری، من واسطه ات می‌شوم. پس آن را به من بده. حزام مروارید را به آن مرد داد. همینکه از خواب بیدار شد، رؤیای خود را بر دوستانش حکایت کرد و از‌ آنها خواست آن را تعبیر کنند؛ یکی از آنان گفت: اگر خواب تو، رؤیای صادق باشد، پس خداوند به تو دختری می‌بخشد که یکی از بزرگان از او خواستگاری می‌کند و به همین خاطر به خویشاوندی با او مفتخر شده، به شرافت و سیادت نائل خواهی شد.

وقتی از سفر برگشت، متوجه شد که همسرش «ثمامه بنت سهیل» وضع حمل کرده است. شکفته و خرسند شد و با خود گفت: آن رؤیا، صادقه بود!

از وی پرسیدند: نامش چه بگذاریم؟ گفت: نامش را فاطمه و کنیه اش را امّ البنین بگذارید.

ادامه مطلب

نظرات کاربران
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

بستن
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

0 نظر