رشيق حاجب مادرانى مى گويد: روزى معتضد خليفه عباسى، شخصى را نزد من فرستاد و توسط او به من دستور داده بود که به اتّفاق دو نفر ديگر، با سرعت به سوى سامرّا برويم. و گفت: چون حسن بن على وفات نموده، به خانه او هجوم بريد و هر کس که در آنجا بود، سر او را براى من بياوريد.
ما هم به دستور او عمل کرديم و به سامرّا رفته، به خانه آن حضرت هجوم برديم.
اما کسى را در آنجا نيافتيم و خانه را خالى ديديم. وقتى پرده را کنار زديم، سردابى ديديم. هنگامى که وارد آن سرداب شديم، دريايى نمايان شد. در آخر سرداب، روى آب حصيرى قرار داشت و مردى با هيئت خيلى زيبا روى آن نماز مىخواند و اصلا به ما توجهى نداشت.
احمد بن عبد اللَّه- يکى از همراهانم- خواست به طرف او برود اما در آب افتاد و نزديک بود که غرق شود، دستم را دراز نموده او را نجات دادم. اما او غش نمود و ساعتى به همين حال بود. همچنين رفيق ديگر من خواست داخل آب برود اما او نيز به سرنوشت اوّلى دچار شد. در اين حال من مبهوت ماندم.
آنگاه به صاحب خانه گفتم: از خدا و از تو معذرت مى خواهم. به خدا سوگند من نمى دانستم جريان از چه قرار است. و ما به سوى چه کسى آمده ايم. و من اکنون توبه مى کنم. اما آن شخص باز اصلا به آنچه گفتم توجهى نکرد. سپس ما به سوى معتضد برگشتيم. معتضد گفت: اين مطلب را پوشيده داريد. و الّا گردنتان را مى زنم.
منبع: کتاب جلوه های اعجاز معصومین علیهم السلام ص۳۵۵ تالیف قطب راوندی